گریزان سایر معانی: گریزگرانه، گریزآمیز، طفره آمیز، گریزجوی، گریزجویانه، (آنچه که به سختی گیر می افتد) دیر گرفتار، دیرگیر، گریزپای، فرار، طفره زن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مرتکب جنایت یا جنحه سایر معانی: مقصر به دادن شهادت دروغ، پیمان شکن، نقص عهد کرده، دروه، سوگند دروه خورده، دروغی داده شده
ناشى از پیمان شکنى، دروغ
زرنگ، عیار، متغیر، حیله گر، با تدبیر، فریب امیز، بی ثبات، دست و پادار، با ابتکار سایر معانی: دغلباز، حرف عوض کن، بدقول، زیر حرف خودزن، حاشاگر