توانا، قابل، مستعد، لایق، شایسته، اماده، با استعداد، صلاحیت دار، دارای صلاحیت قانونی، خلیق سایر معانی: قادر، دارای استطاعت، حق داشتن، قابل ... بودن، ماهر، چیره دست، ماهرانه، vi ,، vt : توانا ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
لایق، شایسته، دارای سر رشته سایر معانی: کارامد، ماهر، کاردان، متبحر، با کفایت، زرنگ، چابک، کافی، بسنده، (حقوق) دارای اهلیت یا صلاحیت قانونی، (با: to) مجاز، روا، متعلق، ذی صلاحیت [زمین شناسی] ...
متکی سایر معانی: بر پاکردن، بنیاد نهادن، تاسیس کردن، قالب کردن، ذوب کردن، ریخته گری، قالب ریزی کردن زمان گذشته ساده فعل find قسمت سوم فعل find
[برق و الکترونیک] تغذیه شده