رهایی، رستگاری، خلاصی، فراغت از زایمان، خلاص سایر معانی: وارستگی، نجات، رهایش، آزادی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دموکراسی، حکومت قاطبه مردم سایر معانی: کشور برخوردار از دموکراسی، مردم سالاری، حکومت مردم بر مردم در محیط آزاد، رای اکثریت، حکومت اکثریت، حکومت مردمی، اصل برابری حقوق و فرصت، اعمال این اصل ب ...
رهایی، خلاصی، فراغت، نجات، رهایی دادن، خلاص کردن، نجات دادن، رهانیدن سایر معانی: بوختن، رهایش، نجات بخشی، (حقوق - شخص یا مال حبس شده را) به زور آزاد کردن، تمرد کردن، تمرد (نسبت به قانون) ...
رهایی، رستگاری، نجات، سبب نجات سایر معانی: رهایش، آمرزش، بوخت، وسیله ی رستگاری، مایه ی نجات، اسباب آمرزش