بر، بغل، سینه، پیش سینه، خودمانی، در اغوش حمل کردن، بااغوش باز پذیرفتن، دارای پستان شدن، عزیز کردن، رازی را در سینه نهفتن سایر معانی: پستان (به ویژه پستان زن)، ممه، آغوش، درون، گرامی، عزیز، ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
غذا، خوراک، دست پخت، روش اشپزی سایر معانی: آشپزی، خوراکپزی، خوراک پردازی، سبک آشپزی، پخت و پز، (رستوران) خوراک
(امریکا - خودمانی) ردیف های آخر بالکن تئاتر (که بلیط های آن از همه ارزانتر است)
خوراک، خوراکی، غذا
خوراک غذا، خواربار، اذوقه