cuisine
معنی
غذا، خوراک، دست پخت، روش اشپزی
سایر معانی: آشپزی، خوراکپزی، خوراک پردازی، سبک آشپزی، پخت و پز، (رستوران) خوراک
سایر معانی: آشپزی، خوراکپزی، خوراک پردازی، سبک آشپزی، پخت و پز، (رستوران) خوراک
دیکشنری
غذا
اسم
food, meal, dish, diet, chow, cuisineغذا
feed, food, meat, cuisine, dish, repastخوراک
cuisineدست پخت
cuisineروش اشپزی