[آب و خاک] سرعت واقعی (آب زیر زمینی)
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[برق و الکترونیک] ولتاژ موثر - ولتاژ موثر مقدار ولتاژ مستقیمی که دمای عنصر مقاومتی را به همان اندازه ولتاژ متناوب در دست اندازه گیری بالا می برد.
رأی مؤثر [علوم سیاسی و روابط بینالملل] رأیی که بتواند یک نامزد را برندۀ انتخابات کند
واژههای مصوب فرهنگستان
[عمران و معماری] آب مصرفی موثر
[عمران و معماری] شعاع موثر چاه
[عمران و معماری] عرض موثر دال
اثربخشی [رایانه و فنّاوری اطلاعات] در سامانههای رایانهای، میزان مطابقت برونداد یک سامانه با نیازهای کاربران خاص آن سامانه
[حسابداری] معیارهای اثربخشی
[بهداشت] اثر بخشی
(کالبد شناسی)، (عضله یا یاخته یا غده و غیره که بتواند به انگیزه - به ویژه انگیزه ی عصبی - واکنش بدهد) انگیز پذیر، موثر
[حسابداری] آثاررتغییر قیمت ها
موثر، انجام شدنی سایر معانی: (تولید کننده ی اثر دلخواه) کاری، برگر، مفید، ثمربخش، برآور، واقعی، موجود، (دارای ارزش قانونی) معتبر، قانونی، قابل اجرا