[نساجی] بالا ماندن یک ورد در دو یا چند پود کار در ماشین بافندگی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مقیم سایر معانی: ساکن
سکنه قانون ـ فقه : ساکنین
خانه مسکونی، منزل، خانه شخصی
[نساجی] مدت زمان ماندن محلول در یک مکان
غارنشین [زمین شناسی] غارنشین
(در ایام کهن) عضو قبیله ای از سرخپوستان جنوب غربی ایالات متحده که در غار و حفره های میان صخره ها زندگی می کردند
ساکن شدن، اشغال کردن، جا گرفتن، جایگیر شدن سایر معانی: (در مورد روح یا روحیه و غیره) درون (چیزی) زیستن، درون زی بودن، درون ماندگار بودن، درون باشند بودن، جا گرفتن در، جایگیر شدن در، ساکن شدن ...
[زمین شناسی] نوعی کانی - فرمول شیمیایی: NaFe9(PO4)6(OH)10 5(H2O)
آبنشین [باستانشناسی] ساکنان اطراف خط ساحلی
واژههای مصوب فرهنگستان
دریاچه نشین، این اصطلاح اشاره به گروهی از مردان پیش ازتاری است [عمران و معماری] آبنشین
منزل، مسکن، سکنی، بودگاه، بودباش، مقر، رحل اقامت افکندن سایر معانی: منزلگاه، کاشانه، خانه، محل اقامت، دوران اقامت، زمان گذشته و اسم مفعول فعل: abide، اشاره کردن، پیشگویی کردن [حقوق] اقامتگاه ...