مواظب، مطیع، وظیفه شناس، گماشت شناس سایر معانی: حرف شنو، فرمان بردار، سر براه
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فرمانبرداری، وظیفه شناسی
باوجدانی ,پیروی وجدان
فداکار، فدایی، جانسپار سایر معانی: وفادار، صدیق، صادق، پاکباز، جان فشان، از خود گذشته، جانباز، وقف شده، کنارگذارده شده، اختصاصی، علاقمند
میهن دوست، وطن دوست، میهن پرستانه، وطن پرستانه
شسته نشده، حمام نگرفته سایر معانی: جز ومردم عادی