اخلاقا خشک، یابس، خشک، بی آب، خشک کردن، تشنه شدن، خشکانیدن سایر معانی: بدون آب، بی اشک، بی سرشک، کم باران، دچار خشکسالی، کم آب، تشنه، آب نیاز، خشکیده، (گاو و گوسفند و غیره که شیر نمی دهند) ب ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[آب و خاک] میزان بی دررو خشک
[شیمی] مخلوط سازی خشک [پلیمر] اختلاط خشک
ادم لاغر، پوست واستخوان
[شیمی] دمای خشک مخزن [آب و خاک] دماسنج خشک
[زمین شناسی] یخرست خشک جدایش یک توده یخ از یخچال بر روی زمین خشک .
خشک شویی [نساجی] خشک شویی - شستشوی کالاهای نساجی توسط پودر شوینده
بابنزین پاک کردن، لکه گیری کردن
[زمین شناسی] آب و هوای خشک آب و هوایی که در آن میزان بارندگی کمتر از پتانسیل از دست دادن آب بر اثر تبخیر است. [آب و خاک] اقلیم خشک
[نساجی] فتیله خشک - تاپس خشک - اضافه نکردن روغن به پشم قبل از شانه کردن
سازنده چلیک برای خشکه بار
بادکش