هرج و مرج، اغتشاش، بی نظمی، بی قانونی، بی ترتیبی سیاسی، خودسری مردم سایر معانی: فقدان دولت و نظام حاکم، آشوب، ناسالاری، ناسالارگرایی، نابسامانی، ناسامانی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رد کردن، انکار کردن، 1- کنار زدن، جاروب کردن 2- اهمیت ندادن
سرهم بند، بی دقت، لا ابالی، غافل، مسامحه کار، سبکسر، غفلت کار، لا قید سایر معانی: سر به هوا، یخلا، ولنگار، با بی دقتی، کم توجه، بی توجه، حواس پرت، شلخته، سهل انگار، نسنجیده، بی غم، غم آزاد، ...
بی اعتنایی کردن، بی محلی کردن به، (معمولا با: the) بی اعتنایی، کم محلی، خونسرد، بی اعتنایی کردن به
ضدیت کردن، شیر کردن، بمبارزه طلبیدن، تحریک جنگ کردن سایر معانی: مقابله کردن، رودررویی کردن، هم رویی کردن، تو روی (کسی) ایستادن، چالش کردن، تمرد کردن، سرپیچی کردن، عرض اندام کردن، (کاملا و به ...
خرد کردن، برطرف کردن، محو کردن، رفع کردن، زدودن، بیرون کردن، حذف کردن، منتفی کردن سایر معانی: از قلم انداختن، به حساب نیاوردن، (از متن و غیره) زدن، از بین بردن، معدوم کردن، نابودکردن، نیست ک ...
حماقت، کندی سایر معانی: خمودی، خرفت شدگی، کندی (ذهن یا احساس)، بی حالی، کسل بودن، رخوت، کودنی
بی پروا، غافل سایر معانی: بی اعتنا، بی توجه، حرف نشنو
بی ملاحظگی، بی فکری، بی پروایی، تندی، بی احتیاطی
بیحالی، سستی، بی حالتی، کندی، بیروحی
افسرده شدن، پژمرده شدن، با چشمان خمار نگریستن، بیمار عشق شدن، با چشمان پر اشتیاق نگاه کردن سایر معانی: ضعیف شدن، بی نشاط شدن، رنجور شدن، علیل شدن، دق کردن، ذله شدن، زار شدن، خمود شدن، رنج کش ...
بی دقت، غافل، مسامحه کار، غفلت کار، فرو گذار، برناس سایر معانی: فروگذارگر، کوتاهی کننده، اهمالگر، بی مبالات