languish
معنی
افسرده شدن، پژمرده شدن، با چشمان خمار نگریستن، بیمار عشق شدن، با چشمان پر اشتیاق نگاه کردن
سایر معانی: ضعیف شدن، بی نشاط شدن، رنجور شدن، علیل شدن، دق کردن، ذله شدن، زار شدن، خمود شدن، رنج کشیدن، سوختن و ساختن، سختی کشیدن، شل شدن، سست شدن، بی حال شدن، بی اشتیاق شدن، سرد شدن، حرارت خود را از دست دادن، در حسرت چیزی بودن، در عشق کسی سوختن و رنج بردن، از ته دل خواستن و به دست نیاوردن
سایر معانی: ضعیف شدن، بی نشاط شدن، رنجور شدن، علیل شدن، دق کردن، ذله شدن، زار شدن، خمود شدن، رنج کشیدن، سوختن و ساختن، سختی کشیدن، شل شدن، سست شدن، بی حال شدن، بی اشتیاق شدن، سرد شدن، حرارت خود را از دست دادن، در حسرت چیزی بودن، در عشق کسی سوختن و رنج بردن، از ته دل خواستن و به دست نیاوردن