رسوایی، افتضاح، عار، فضاحت، سیهرویی، بیابرویی، خفتاوردن بر، مفتضح کردن، خوار کردن سایر معانی: از چشم افتادگی، مغضوبیت، مورد کم لطفی قرار گرفتن، بی مهری، آبروریزی، روسیاهی، ننگ، بدنامی، رسوا ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
از چشم افتادن، مغضوب بودن، مورد بی مهری بودن، روسیاه بودن
پست کردن، تحقیر نمودن، خفیف کردن، کم ارزش کردن سایر معانی: خوار و خفیف کردن، کوچک کردن، فروافکندن، تحقیر کردن، رو به پایین شدن، (به زیر) خمیدن
باز، ریشه، تکیه گاه، زمینه، پایه، پایگاه، اساس، بنیاد، مبنا، مرکز، شالوده، ته، بناء، ته ستون، صدای بم، عنصر، فرومایه، خسیس، پست، بنیان نهادن، مبنا قراردادن، پایه زدن سایر معانی: پی، جرز، (نق ...
(انگلیس) اتومبیل گشتی پلیس، سابقه ی بد، سابقهی بد frequent absences was a black mark on his record غیبتهای مکرر پروندهی او را خراب کرد
محکوم کردنی ,محکوم شدنی ,شایان سرزنش ,قابل اعترا
پست کردن، خوار کردن، عیب دار کردن سایر معانی: خفیف کردن، کم ارج کردن، دون کردن، فرومایه کردن، مقام کسی را پایین بردن
خوار کردن، بد نام کردن سایر معانی: (قدیمی) بدنام کردن، آبروی کسی را بردن
پست کردن، خفت دادن، تنزل کردن، تنزل دادن، تنزل رتبه دادن، منحط کردن سایر معانی: (مثلا به منظور تنبیه) تنزل رتبه دادن، فروزینه کردن، فروداشتن، کم ارزش کردن، بی آبرو کردن، خوار و خفیف کردن، دو ...
خوار، پست، مطرود، زبون، نکوهش پذیر سایر معانی: نفرت انگیز، بیزار کننده، بیزارگر، (بسیار) ناپسند، آریغ انگیز، (بسیار) ناستوده، سفله، مذموم
ننگ، رسوایی، ابروریزی، بیشرفی، نکول، پستی، ننگین کردن، خوار کردن، بی احترامی کردن به، تجاوز کردن به عصمت سایر معانی: آبروریزی، بی آبرویی، روسیاهی، بدنامی، مایه ی ننگ، سبب روسیاهی، آبروریزی ک ...
رسوایی، بد نامی، بیابرویی، بی احترامی سایر معانی: ننگ، سو شهرت، آبروریزی، بی اعتباری، از چشم افتادگی