دچاری به نرمی استخوان، لغزندگی، سستی، شکنندگی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عدم توازن، اختلال مشاعر، غیر متعادل کردن، اختلال مشاعر پیدا کردن، تعادل بر هم زدن سایر معانی: نامتعادل کردن، ناهمسنگ کردن، نامتوازن کردن، (به ویژه مغز و فکر) مختل کردن، خراب کردن، آشفته کردن ...