منضبط [علوم نظامی] ویژگی فردی که دارای انضباط است |||متـ . باانضباط
واژههای مصوب فرهنگستان
بردهسازی و تندهی [روانشناسی] نوعی فعالیت جنسی که در آن بستن و کشیدن قسمتهای مختلف بدن شریک جنسی و آزار روانی و جسمی او رخ میدهد ...
(ارتش) انضباط استتار، اصول و مقررات نهانسازی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[کامپیوتر] نظم خط .
[ریاضیات] نظم سیستم
پروردن، پرورش دادن، مطرح کردن، فرهیختن، رشد دادن سایر معانی: 1- (بچه) بار آوردن، پروراندن، 2- قی کردن، بالا آوردن 3- (موضوعی را) سبز کردن، (به موضوعی) اشاره کردن [کوه نوردی] صعود با حمایت از ...
تنبیه کردن سایر معانی: سخت مورد باز خواست قرار دادن، باز خواست کردن (به ویژه اگر شدید و در حضور جمع باشد)، سخت انتقاد کردن، گوشمالی دادن، پادافراه کردن، شدیدا~ انتقاد کردن
تنبیه، مجازات، تادیب
لگام شده، تنظیم شده [حقوق] تحت کنترل، تحت نظارت [ریاضیات] کنترل شده
بی ترتیب، شلوغ، بی نظم سایر معانی: نامرتب، نامنظم، درهم و برهم، مغشوش، پریشان، بی سامان، (اجتماع یا فرد) پراغتشاش، پرهرج و مرج، پرآشوب، آشفته، پرهنگامه، مختل، شلوه، ناامن
شدت، اجبار، رفتار خشن و تند سایر معانی: زندانی بودن، حبس، زور، سختی، سفتی، محکمی، اکراه [حقوق] اجبار، اکراه
دستور العمل، راهنمایی، فرمان، اموزش، سفارش سایر معانی: آموزش، تعلیم، پرهیختن، تدریس، درس، آموزه، پند، دستور، رهنمود، (جمع) دستورات (مثلا روی شیشه ی دارو یا قوطی رنگ و غیره)، رهنمودها، آگهداد ...