اهل انضباط، نظم دهنده، انضباطی، انتظامی، تادیبی، وابسته به تربیت سایر معانی: وابسته به انضباط، سخت گیرانه، وابسته به تنبیه، کیفری، سزایی [فوتبال] انضباطی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
وابسته به موعظه، موعظه ای، پندواره ای، اندرزین، اندرز گونه، روضه مانند (homiletical هم می گویند)
سخت، محکم، سخت گیر، موکد، محض، اکید سایر معانی: دقیق، مشخص، روشن، جدی، سختگیرانه، فرسخت، فرسختانه، کامل، درست، بسمند، بی چون و چرا، مطلق، شدید، ستهم، صریح، سپارده، سختار، (گیاه شناسی) شق، را ...