strict
معنی
سخت، محکم، سخت گیر، موکد، محض، اکید
سایر معانی: دقیق، مشخص، روشن، جدی، سختگیرانه، فرسخت، فرسختانه، کامل، درست، بسمند، بی چون و چرا، مطلق، شدید، ستهم، صریح، سپارده، سختار، (گیاه شناسی) شق، راست، (قدیمی) تنگ، باریک، یک دنده، مح، نص صریح
[ریاضیات] دقیق، اکید، صرف، موکد، خاص، محض، محدود
سایر معانی: دقیق، مشخص، روشن، جدی، سختگیرانه، فرسخت، فرسختانه، کامل، درست، بسمند، بی چون و چرا، مطلق، شدید، ستهم، صریح، سپارده، سختار، (گیاه شناسی) شق، راست، (قدیمی) تنگ، باریک، یک دنده، مح، نص صریح
[ریاضیات] دقیق، اکید، صرف، موکد، خاص، محض، محدود
دیکشنری
سخت گیرانه
صفت
strictاکید
hard, difficult, tough, strict, rigid, solidسخت
strict, intransigent, stern, exacting, squeamish, hardسخت گیر
pure, sheer, mere, strict, only, downrightمحض
sturdy, strong, firm, solid, tight, strictمحکم
strict, emphatic, emphasized, corroborated, forcefulموکد
ترجمه آنلاین
سختگیر
مترادف
austere ، dead set ، disciplinary ، dour ، draconian ، exacting ، firm ، forbidding ، grim ، hard ، hard boiled ، harsh ، iron fisted ، no nonsense ، oppressive ، picky ، prudish ، punctilious ، puritanical ، rigid ، rigorous ، scrupulous ، set ، severe ، square ، stern ، stickling ، straight ، strait laced ، stringent ، stuffy ، tough ، unpermissive ، unsparing ، uptight