متلاشی شدن سایر معانی: از هم گسستن، منفصل کردن، منفک کردن یا شدن، وابندیدن، ناهم بند کردن، از هم گشودن، تکه تکه کردن، (مفصل ها را) از هم جدا کردن، بند از بند گشودن، قطع عضو کردن، اندام بری ک ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جابجا کردن، از جا دررفتن سایر معانی: (استخوان و مفصل) جا به جا شدن، در رفتن، در جای عوضی قرار دادن، جا به جا کردن، تغییر مکان دادن، بی خانمان کردن، از جادررفتن استخوان