وظیفه، کارداد، تواضع و ادب
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کارهای عادی و روزمره، کار مشکل، کار سخت و طاقت فرسا سایر معانی: کارهای کوچکی که باید هر روز انجام داد (مثلا در خانه داری یا کشاورزی)، کار روزمره، کار سخت و ناخوشایند، کار پر مشقت، کار طاقت ف ...
کار، ماموریت، گماشت، وظیفه، فرض، خدمت، عهده، تکلیف، عوارض گمرکی سایر معانی: بایستگی، کارداد، مالیات، عوارض، ساو، باژ، (به ویژه در ارتش) ماموریت، گماردگی، (مکانیک) کارایی (مقدار کاری که موتور ...
فرض، باید، بایست، میبایستی، لابد شدن سایر معانی: بایستی، بایستن، (برای بیان احتمال یا احتراز ناپذیری و غیره) شاید، گویی، مثل اینکه، لابد، کار ضروری، چیز ضروری، چیز واجب، ضروری، واجب، لازم، ا ...