نابجا، منحرف، گمراه، کجراه، بی راه سایر معانی: نامعمول، ناهنجار، غیر عادی، نابهنجار، کج رو، ابیراه [زمین شناسی] گمراه، منحرف، بیراه، نابجا، کجراه .
دیکشنری انگلیسی به فارسی
غیر متعارف سایر معانی: نابهنجار، ناجور، ناهمسان
هذیانی سایر معانی: دچار هذیان، فلادگوی، هیجان زده، شوریده، پرت گو
ادم عصبانی، نژند، عصبی، دچار اختلال عصبی سایر معانی: وابسته به روان رنجوری یا تباهی
مرتد، بدراه، از راه راست بدر کردن، منحرف کردن، گمراه شدن سایر معانی: گمراه کردن، دچار تباهی کردن، از راه به در کردن، تحریف کردن، واتگشت کردن، سو استفاده کردن، دژ کاربری کردن، (آدم) دچار کژ ر ...
منحرف، منحرف شده سایر معانی: (به ویژه از نظر جنسی) کژراه، تحریف شده، دژ کاربرده، واتگشت شده، گمراه، دچار ضلالت، نامعقول
غیر طبیعی، مافوق طبیعی سایر معانی: فوق العاده، استثنایی، ابر روال، غیر عادی
کسی که رفتارهایش با رفتارهای معیار اجتماعی مغایرت دارد [روانشناسی]
واژههای مصوب فرهنگستان