بطورخوش مزه، لذیذانه، بطوردلپسند
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ستوده، شایان ستایش، قابل پرستش سایر معانی: (عامیانه) دلپذیر، زیبا، پرستیدنی
خوشمزه، خوش طعم، لذیذ (flavorsome و flavorous هم می گویند)، خوش رایحه
معطر، خوشبو، خوش رایحه سایر معانی: مشک بار، گل بو، عطردار
میگسار، مشروبخوار، الکلی، ابدار، پر پشت، با شکوه، شاداب، پر اب، مست کردن سایر معانی: سبز و خرم، گشن، انبوه، سرسبز و پر پشت، دارای تزئینات بیش از حد، پر آذین، پر شاخ و برگ، لطیف و آبدار، رسید ...
بهشتی، مینوی، ملکوتی، پردیسی، جنتی، فردوسی (paradisiac هم می گویند)
نقل، نوشین، مطبوع، شیرین، خوش سایر معانی: شکرین، شکرینه، خوشایند، (مجازی) شیرین، خوشمزه، لذیذ، ملیح، دل انگیز، دلچسب، (قدیمی) عزیز، گرامی، (خودمانی) خوب، عالی، لذتبخش، تخمیر نشده، ترش نشده، ...