فوت، مردگی، مرگ، درگذشت، فنا، اجل، خاموش سازی یافوت، خواب مرگ سایر معانی: وفات، موت، تلف شدن زندگی، مرگ و میر، نابودی، تباهی، از میان رفتن، مرگ مانند، مرگسان، قتل، خونریزی، اعدام، (مهجور) هر ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ضربت مهلک سایر معانی: ضربت کشنده، ضربه ی مرگبار، ضربه ی مهلک، (مجازی - هر خبر یا رویداد یا چیز کشنده) مرگبار، کشنده، مهلک، کاری، ضربت مهلک
مالیات بر ارک مالیات برارک
مالیات بر ارث (بیشتر می گویند: inheritance tax)، مالیات بر ارک
(روان کاوی) غریزه ی مرگ
مرگ حتمی یا چاره ناپذیر است
قالب صورت، چهره نما (مجسمه ی صورت مرده که با اندودن گچ یا موم مذاب بر چهره ی مرده درست می شود)، قیافه مرده، ماسک صورت مرده
مرگ همه حسابهاراتصفیه میکند
[ریاضیات] فرایند مرگ [آمار] فرایند مرگ
خرخر مرگ (صدایی که گاهی از گلوی شخص در حال نزع برمی خیزد)، جان کندن، خروخرمردن
(در زندان) بند محکومان به مرگ، بخش اعدامی ها، بند مرگ
(روان پزشکی) آرزوی مرگ، مرگ خواهی