سائل، گدا، گرفتار فقر و فاقه، بگدایی انداختن، بیچاره کردن سایر معانی: بچه کاشتن، بچه تولید کردن، پس انداختن، موجب شدن، ایجاد کردن، دریوزه گر، (انگلیس - محبت یا شوخی آمیز) فلان فلان شده، گدا ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مدیون، بدهکار، ستون بدهکار سایر معانی: (شخص یا موسسه یا ملت) مدیون، وام دار [حقوق] بدهکار، مدیون [ریاضیات] ستون بدهکار دفتر روزنامه، ستون بدهکار، مقروض، بدهکار