دلسرد، دلسردشده، چشم ترسیده
دیکشنری انگلیسی به فارسی
(خودمانی)، شجاعت مستی (دلاوری ناشی از خوردن مشروب الکلی)، شجاعت مستانه، جراتی که ازخوردن نوشابه اید
تشویق، پشت گرمی، دل گرمی، ترغیب، تشجیع سایر معانی: خواهانسازی، ایزانش، برآغالش، (چیز یا کسی که تشویق می کند) مشوق، انگیزان، انگیزگر
مشوق سایر معانی: تشویق کننده، پرورنده
دل و جرات پیروی از آرمان های خود را داشتن (یا نداشتن)
قوت قلب پیدا کردن، الهام گرفتن (از)، دل و جرات به دست آوردن
بی جرات، بی دل
ماجراجویانه، با بی پروایی، جسورانه سایر معانی: ماجراجو، خطرجو
حادثه جو، پرماجرا، پرحادثه، بی پروا، دلیر سایر معانی: ماجراجو، خطرجو، جسور، بی باک، پر سرگذشت، مخاطره طلب
نصیحت کردن، پند دادن، مشورت دادن، توصیه دادن، اگاهانیدن، قضاوت کردن، رایزنی کردن، خبر دادن سایر معانی: اندرز دادن، نظر دادن، توصیه کردن، آگاه کردن، آگاهانیدن، مشورت کردن با [حقوق] اعلام کردن ...
طرفداری، دفاع، وکالت سایر معانی: هواداری، مدافعه
هم دست، کمک، یاری، یاور، حمایت، مساعدت، مدد کار، معونت، کمک کردن، یاری کردن، مساعدت کردن، حمایت کردن، پشتیبانی کردن سایر معانی: همدستی، همیاری، معاضدت، ور دست، معاون، دستیار، پیشکار، وسیله ی ...