جهانشهرزی، شخصیت جهانی، سرتاسر جهانی سایر معانی: (شخص) جهان میهن، جهان وطن، گسترده اندیش، جهان دیده، جهان بین [زمین شناسی] یک موجود زنده هرجازی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تابع، رعیت، شهروند، تبعه یک کشور سایر معانی: (نادر)شهروند (مونث)، تبعه، غیر نظامی، شخصی یا کشوری (در مقابل نظامی یا لشکری)، بومی، بوم زاد، ساکن، (در اصل) ساکن یا بومی شهر (به ویژه اگر آزاد ب ...