جفتی، وابسته به هم، لازم و لزوم سایر معانی: وابسته به همبستگی یا بستگی، همبسته، متضایف، قرینه، (دستور زبان) همبسته ساز، جفته، وابسته بهم، لازم وملزوم
دیکشنری انگلیسی به فارسی
متمم، مکمل، تکمیل کننده یکدیگر سایر معانی: مکمل (یکدیگر)، تکمیلی، پرساز (complemental هم می گویند) [برق و الکترونیک] مکمل اصطلاحی در مورد مدارهای مجتمع که به مفهوم استفاده از عناصر با قطبیت ...
مکاتبه کننده، مکاتبهای سایر معانی: متناظر [نساجی] برابر - مطابق [ریاضیات] مربوط به خود، متناظر، نظیر به نظیر، متقابل، هم پاسخ، متناظر، مطابق
متناسب، در خور، فرا خور، متناسب کردن سایر معانی: همگر، سازوار، برپار [ریاضیات] متناسب کردن، متناسب، درخور
متقابل