مشروط، مشروطه، مطابق قانون اساسی سایر معانی: وابسته به قانون اساسی، طرفدار قانون اساسی، مشروطه گرای، اصلی، اساسی، بنیادی، سرشتی، وابسته به سلامتی، سلامتی بخش (ورزش یا هر کاری که برای حفظ سلا ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اختلال سرشتاری [روانشناسی] وضعیت، بیماری، رفتار یا مجموعهای از رفتارها که ذاتی یا ناشی از برخی وجوه مربوط به ساختار جسمانی یا ویژگیهای کاراندامشناختی فرد است ...
واژههای مصوب فرهنگستان
[شیمی] گراف سرشتی
[حقوق] (علم حقوق) اساسی، قانون اساسی، قانون منطبق با قانون اساسی
پادشاهی مشروطه [جغرافیای سیاسی] نظامی پادشاهی که در آن اختیارات پادشاه به آنچه در قانون اساسی یا قوانین کشور ذکر شده محدود است|||متـ . سلطنت مشروطه ...
پادشاهی مشروطه [علوم سیاسی و روابط بینالملل] نظامی پادشاهی که در آن اختیارات پادشاه به آنچه در قانون اساسی یا قوانین کشور ذکر شده محدود است|||متـ . سلطنت مشروطه ...
[حقوق] حقوق اساسی
مشروطه خواه ,کسیکه درباره قانون اساسی چیزی بنویسد
مشروطه کردن ,برای بهداشت مزاجگردش کردن
مغایرت با قانون اساسی
خلاف قانون، غیر قانونی
ذاتی، مادر زادی، ارثی، موروثی، خلقی سایر معانی: فطری، خلقتی [علوم دامی] مادرزادی ؛ صفتی که قبل از تولد به وجود آمده و در موقع تولد وجود دارد. [بهداشت] مادرزادی