پیچیدگی [باستانشناسی] [آیندهپژوهی] وضعیتی ناشی از برهمکنش اجزای پرشماری که بهدلیل غیرخطی بودن بازخوردهای چرخهای ذاتی، سبب دشواریهایی در تحلیلهای خطی ...
واژههای مصوب فرهنگستان
حلقه، پیچ، پیچیدگی سایر معانی: هم پیچش، همتابی، درهم پیچیدگی، چنبرش، پیچش [کامپیوتر] همتایی ؛ پیچش - نوعی محاسبه ی پردازش تصویر که توسط یک ماتریس شرح داده می شود، با این فرض که می خواهید جزئ ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پیچیدگی، بغرنجی، ریزه کاری، تودرتویی سایر معانی: بغرنجی، پیچیدگی، تودرتویی، ریزه کاری
تار، تار عنکبوت، بافته، تنیده، بافت یا نسج، تنیدن سایر معانی: (عنکبوت و غیره) تار، تنسته، (به ویژه دروغ) دسته، رشته، سلسله، (هر چیز شبیه تارعنکبوت از نظر ظرافت یا ساختمان و غیره) شبکه، (کامپ ...
[آیندهپژوهی] وضعیتی ناشی از برهمکنش اجزای پرشماری که بهدلیل غیرخطی بودن بازخوردهای چرخهای ذاتی، سبب دشواریهایی در تحلیلهای خطی یا تقلیلگرا میش ...