هم دست، شریک، معاون، عضو پیوسته، همسر، رفیق، هم قطار، هم پیوند، همبسته، دانشبهری، وابسته، امیزش کردن، مربوط ساختن، پیوستن، شریک کردن، مصاحبت کردن، وابسته کردن، همدم شدن، معاشرت کردن سایر معا ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
هم میهن سایر معانی: هموطن، روستایی، دهاتی، دهگان (دهقان)
هم میهن سایر معانی: (زن) روستایی، دهاتی، دهگان (دهقان)، countryman : هم میهن
همشهرى