همراه، قرین، هم دوش، هم رتبه بودن با سایر معانی: همرتبه، هم درجه، همپایه، هم شان، همتراز
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مجبور کردن، وادار کردن سایر معانی: ناچار کردن، ناگزیر کردن، به زور انجام دادن (یا به دست آوردن)، تحمیل کردن، ملزم کردن، ایجاب کردن، برانگیختن، جلب کردن [حقوق] مجبور کردن، وادار کردن، ملزم کر ...
مجبورکردنی ,وادارکردنی
[حقوق] دلایل موجه، دلایل متقن، دلایل قانع کننده
اختصار، خلاصه، کوتاهی، زبده سایر معانی: رجوع شود به: compendium، compendium : خلاصه، مختصر
قابل جبران، قابل پاداش سایر معانی: جبران پذیر، تاوان پذیر، مستحق غرامت
[زمین شناسی] خطای تصادفی (نقشه برداری)
[عمران و معماری] مخزن تنظیم مصرف - حوض موازنه - حوض واکاست [آب و خاک] مخزن جبرانی ،تعادلی
[حسابداری] هزینه تخفیف تشویقی
[عمران و معماری] جبران خسارت
جبران کننده، پاداش دهنده
جبران کننده ,پاداش دهنده ,تاوانی