مهاجر، مستعمره نشین، مهاجر نشین سایر معانی: کوچگر، نونشین، ماندگر، پرگنه، کسیکه درتاسیس مستعمره ای شرکت میکند
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اواره، کوچ نشین، تازه وارد، غریب سایر معانی: مهاجر (به کشوری دیگر)، درون کوچ (در برابر: مهاجر از کشوری دیگر یا برون کوچ emigrant)، (جانور یا گیاهی که برای اولین بار در جایی ظاهر شده باشد) نو ...
مهاجر تازه، ماندگر سایر معانی: باشنده، ساکن، مهاجر، کوچگر، مقیم (در جای تازه)، ماندگار، خوش نشین [عمران و معماری] ماندگار [زمین شناسی] ماندگار [پلیمر] ته نشین کننده ...