هم زمان، مقارن، همبود، همزبان، چند مجهولی، باهم واقع شونده سایر معانی: توام [برق و الکترونیک] هم زمان [صنعت] همزمان، با هم اتفاق افتادن [ریاضیات] به طور همزمان، با هم، همزمان، با هم، مقارن، ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پول خرد، پول خرد کم ارزش، کم اهمیت، ناچیز
امکان برد یا موفقیت 50 درصد، امکان معقول
(ماشین خودکار که با انداختن پول در آن جنس بیرون می دهد) ماشین فروش، ماشین خود کاری که با انداختن پول در سورا ان جنس مورد لزوم از ان خارج میشود
تقویتکنندهای که فقط در صورتی علامت خروجی تولید میکند که دو علامت ورودی همزمان به آن برسند [فیزیک]
واژههای مصوب فرهنگستان
حبابی که مرکزی شدن آن با انطباق تصاویر دو لبۀ آن بر هم مشخص میشود [مهندسی نقشهبرداری]
نسبت شمار تبادلهای دوگانۀ مشاهدهشده به شمار موردانتظار آن تبادلها [زیستشناسی - ژنشناسی و زیستفنّاوری]
نقطهای در دامنۀ مشترک چند نگاشت که نگارۀ آن تحت آن نگاشتها برابر باشد [ریاضی]