دستگیره، شکار، اخذ، زبانه، عمل گرفتن، لغت چشمگیر، از هوا گرفتن، فهمیدن، دچار شدن به، چنگ زدن، قاپیدن، بدست اوردن، درک کردن، گرفتن، جلب کردن سایر معانی: دستگیر کردن، گیر انداختن یا افتادن، در ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
توپ را در هوا گرفتن، بل گرفتن
سرما خوردن
تاکسی (یا اتوبوس یا ترن) گرفتن
چاییدن سایر معانی: سرما خوردن، سرما خوردگی پیدا کردن
[نساجی] پودگیر - کردلین - نخ هایی که در ماشین بافندگی ماکویی در کناره پارچه تافته بافی می شوند
[نساجی] پودگیر - کردلین
افروخته شدن، مشتعل شدن، آتش گرفتن
(خودمانی) مورد گوشمالی شدید قرار گرفتن
چمنی که دردامنه تپه ای باشد
جلو خود را (به ویژه جلو زبان خود را) گرفتن، یک دفعه متوجه شدن و حرف خود را سنجیدن
(عامیانه) متوجه رفتار ناپسند (یا اشتباه و غیره ی) دیگری شدن