حیوان، جانور، مخلوق، ادم بی شعور و کودن یا شهوانی، بی خرد، بی رحم، سبع، خشن، حیوان صفت، جانور خوی سایر معانی: زبان بسته، فاقد قدرت تعقل و استدلال، بی شعور، فاقد خود آگاهی و درایت، پوست کلفت، ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[کامپیوتر] روش برنامه سازی پرقدرت ( در مقابل روش ظرفیت )
[حقوق] حکم باطل و بلا اثر، تهدید تو خالی
[سینما] آرک کوچک
سبع شدن یا کردن، ددمنش کردن یا شدن
دهاتی، ادم خشن، ادم بی تربیت، روستایی، باغبان سایر معانی: (در اصل) کشاورز، کارگر مزرعه
دهاتی، روستامنش سایر معانی: (انگلیس - محلی) آدم زمخت و بی ادب، رجوع شود به: chug، بی تربیت
جانور، موجود، افریده، مخلوق، سرشت سایر معانی: (لحن ترحم آمیز یا تحقیرآمیز و غیره) انسان، موجود (عجیب و غریب مثلا از فضا)، موجود تصوری، کسی یا چیزی که کاملا به دیگری وابسته و یا زیر سلطه ی آن ...
شیطان، دیو، روح پلید، جنی، اهریمن، عفریت سایر معانی: روح خبیث، لبنگ، ابلیس، آدم خبیث، دیو سرشت، آدم شیطان صفت، ابلیس مانند، اهریمنی، شیطانی، آدم ماهر، آدم زبردست، خوره ی کاری، افسانه یونان خ ...
شیطان، روح پلید، عفریت، ابلیس، نویسنده مزدور، خارخسک، با ماشین خرد کردن، تند و تیز کردن سایر معانی: (الهیات - معمولا حرف بزرگ) شیطان، اهریمن (با: the)، دیو، یکی از شیاطین، (عامیانه) تخم جن، ...
شیطان، خونی، دیو، روح پلید، عفریت، ادم بسیار شریر سایر معانی: روح خبیث، اهریمن، ابلیس، (با لحن نیمه جدی) نسناس !، شیطون !، (عامیانه) کسی که به کاری بسیار علاقمند است (و در آن خیلی ماهر بوده ...
ادم بی دست و پا، ادم نادان و نفهم، ولگردی کردن، بیشعور دانستن، ریشخند کردن، سرفرود آوردن سایر معانی: آدم احمق و دست و پا چلفتی، نقل علی، (محلی) تعظیم کردن، نفهمی نشان دادن