تنهانان، فقطنان، نان خالی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مغز نان [علوم و فنّاوری غذا] قسمت نرم و اسفنجی داخل نانهای حجیم
واژههای مصوب فرهنگستان
کاردنان بری
شکم، معده، سبد نان، ناحیه حاصلخیز سایر معانی: ناحیه ی حاصلخیز، ناحیه ی غله خیز، نان دهنده
پهنا، عرض، وسعت نظر، عریضی سایر معانی: فراخی، (بیشتر در مورد پارچه) قطعه، قواره، گسترش، پهنه، وسعت، سعه، گشادگی [عمران و معماری] پهنا - عرض [ریاضیات] عرض، پهنا، پهنه
[ریاضیات] جستجوی عرضی، جستجوی ردیفی
از پهنا، در سوی پهنا، از عرض (در مقابل: از درازا breadthways) (lengthwise هم می گویند)
نانیکه مصنوعابوسیله گازدرامده باشد، نان گازدار
نان قهوه ای بوستون (از آرد گندم یا ذرت و شیره)
نان ذرت (که از آرد ذرت و گاهی شیر و تخم مرغ و شکر و غیره درست می شود)
نان باگت
رجوع شود به: hairbreadth