ضایع، معیوب، مختل سایر معانی: خسارت دیده [بهداشت] آسیب دیده
دیکشنری انگلیسی به فارسی
از کار افتاده، تخمی، تخم دار، بتخم افتاده سایر معانی: فرسوده، عمر خود را کرده، رو به ویرانی، مخروبه، پردانه، پرتخم، دارای تخم بسیار، رسیده (به مرحله ی تخم آوری)، به تخم نشسته، (شیشه) حبابک د ...