مربوط به حس شنوایی، مسموع سایر معانی: رجوع شود به: auditory
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سمعک، سخنگو، صوتی، اوا شنودی، وابسته به شنوایی، مربوط به صدا، مربوط به سامعه سایر معانی: وابسته به شناخت خواص صوتی در ساختمان (به ویژه از نظر انعکاس صدا)، پژواک شناختی، وابسته به صدا، اکوستی ...
سمعی، سامعه، مربوط بشنوایی یا سامعه سایر معانی: وابسته به شنوایی، شنودی، (قدیمی) حاضران، شنوندگان، مربوط به ممیزی و حسابداری