دستور کار، مرام، دستور، برنامه، نقشه، روش کار، پروگرام، برنامه تهیه کردن، برنامه دار کردن، برنامه نوشتن سایر معانی: برنامه ی تلویزیونی (یا سینمایی و غیره)، نمایش، در برنامه قرار دادن، برنامه ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خدماتی مانند انتقال مسافران به اقامتگاهها و کرایه کردن خودرو و بازدید از دیدنیها که در مقصدهای گردشگری به گردشگران ارائه میشود [گردشگری و جهانگردی] ...
واژههای مصوب فرهنگستان