درک کردن، مشاهده کردن، دریافتن، بمعلومات خود افزودن سایر معانی: (روان شناسی) درک کردن (عقاید و تجربیات و دیده های تازه) به کمک تجربیات گذشته، اندریافت کردن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
درک کردن، مشاهده کردن، دریافتن، دیدن، فهمیدن، ملاحظه کردن، حس کردن سایر معانی: پی بردن، (از راه یکی از حس های پنج گانه) آگاه شدن، (با چشم عقل) دیدن، سهیدن