رایحه، تشعشع نورانی، نشیه و تجلی ر ماده سایر معانی: حالت و روحیه (شخص یا چیز یا محل)، تجلی، هاله، عطر، بخار یا بو یا هر چیز نامرئی که از جسمی متصاعد شود، محیط نامرئی، نشئه و تجلی هر ماده مثل ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
احساس کردن، حس کردن، لمس کردن، محسوس شدن سایر معانی: با دست احساس کردن، پرماسیدن، پساویدن، دست مالیدن به (برای شناخت و غیره)، سهیدن، سترسا کردن، سوهیدن، حساسیت داشتن به، تحت تاثیر (چیزی) بود ...
(در رمان و نمایش و غیره: منظره یا لهجه یا رفتار یا سنت محلی که برای اصیل جلوه دادن به کار می رود) ویژگی های محلی، جزئیات بودگاهی، بودگاه رنگ، رنگ شاخص کوه ورودخانه وجنگل وغیره درنقشه، خصوصیا ...
جامعه ی زبانی، همزیگان گفتاری