هزینۀ مجاز [مدیریت - مدیریت پروژه] هزینهای منطقی که با معیارهای پذیرفتهشده و شرایط پیمان انطباق دارد
واژههای مصوب فرهنگستان
[خودرو] بار مجاز [عمران و معماری] بار مجاز
دیکشنری انگلیسی به فارسی
وزن مجاز رویهمچینی [حملونقل دریایی] حداکثر باری که در هنگام رویهمچینی بر هریک از چهار ستون بارگُنج میتوان وارد کرد
[معدن] نسبت باطل هبرداری مجاز (معادن روباز)
[زمین شناسی] سرعت مجاز
ممنوع
قابل قبول، قابل عبور، گذرپذیر، عبور کردنی سایر معانی: (شاگرد یا ورقه ی امتحانی و غیره) قابل قبول، متوسط، (مسکوک و غیره) رایج، قابل گذاشتن در جریان، (لایحه و غیره) قابل تصویب
مناسب، مطابق، وابسته، مربوط، وارد سایر معانی: مطرح [حسابداری] مربوط بودن [حقوق] ذیربط، مربوط، مناسب - ارتباط، مناسبت
تحمل پذیر سایر معانی: تاب آوردنی
بخشیدنی، قابل عفو سایر معانی: توجیه پذیر، صرفنظر کردنی، جزئی، (گناه) صغیره، (تخلف یا گناه) بخشودنی، قابل اغماض، قابل گذشت، قابل بخشش