(گاهی c بزرگ) طرف دار الغای بردگی، طرفداربرانداختن، اصول بردگی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
متعصب، شخص متعصب، شخص متعصب، پرتعصب، دارای احساسات شدید، دارای روح پلید، خرافات پرست، خرافاتی، دیوانه سایر معانی: افراطی، زیاده رو، تندرو (در امور سیاسی و مذهبی و غیره)، جزمی (fanatical هم م ...
کسیکه در پارلمان تبلیغ میکند سایر معانی: (آمریکا) نماینده ی گروه فشار، همگر یا رابط میان شرکت ها و صنایع و غیره و نمایندگان کنگره، دلال سیاسی، lobbyer کسیکه در پارلمان تبلیغ میکند ...
طرفدار، متعصب، مجاهد، فدایی، جانفشان، ادم متعصب یا هواخواه سایر معانی: (z بزرگ - یهودیان باستان) نام فرقه ی افراطی که با سلطه ی رومیان در فلسطین مبارزه می کرد، غیور