حرف بی صدا، حرف صامت، موافق، هم اهنگ، همخوان سایر معانی: همساز، هم آوا، هم صدا، متوافق، (عروض) دارای قافیه ی ناقص (رجوع شود به: consonance)
دیکشنری انگلیسی به فارسی
متناسب و متوازن، جور، موزون، سازگار، (اندیشه یا سلیقه یا احساس و غیره) متوافق، همدل، همدل و همصدا، فراخور، هم آواز، هم عقیده، هم اندیش، (موسیقی) هماهنگ، دارای هارمونی، همساز، آهنگین، خوش آهن ...
مناسب، مطابق، وابسته، مربوط، وارد سایر معانی: مطرح [حسابداری] مربوط بودن [حقوق] ذیربط، مربوط، مناسب - ارتباط، مناسبت