شیب، سطح شیب دار، افت حرارت، مدرج، متحرک، شیب دار سایر معانی: (راه آهن و جاده سازی) شیب یکنواخت، سرازیر یا سربالا، میزان شیب، (زیست شناسی) بر آورد و درجه بندی میزان رشد و سوخت و ساز در جنین ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خمیدگی، شیب، مستعد شدن، شیب دادن، متمایل کردن، خم کردن، کج کردن، سرازیر کردن، چسبیدن، تمایل داشتن سایر معانی: شیب دار شدن، سرازیر شدن، سربالا شدن، (سر یا گردن یا بدن را) خم کردن یا شدن، خمان ...