عضو فرهنگستان، عضوانجمن علمی، عضو اکادمی، عضو انجمن دانش سایر معانی: عضو فرهنگستان، عضو انجمن دانش، عضو اکادمی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دانشگاه، مدرسه ی عالی، محیط دانشگاهی، دانشگاهیان، آکادمی
مغز، هوش، مخ، کله، خرد، ذکاوت، بقتل رساندن، مغز کسی را دراوردن سایر معانی: محتویات کاسه ی سر (brains هم می گویند)، (اغلب جمع) هوش، قدرت فکری، ذهن، (عامیانه) باهوش، آدم باهوش، شخص با کله، (عا ...