گناه، جرم، جنایت، بزه، تبه کاری، تقصیر، بدکاری سایر معانی: بزهکاری، فژاکن، لغزش (اخلاقی)، (عامیانه) قابل تاسف، دریغ آمیز، جای تاسف [حقوق] جنایت، جرم، تبهکاری
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تنفر، نفرت، ستیز، دشمنی، اکراه، غل، عداوت کردن، تنفر داشتن از، نفرت داشتن از، کینه ورزیدن، مشمئز شدن، بیزار بودن سایر معانی: نفرت داشتن، متنفر بودن، دشمنی ورزیدن، احساس خصومت کردن، کینه داشت ...
کفرامیزی، زشتی، بیحرمتی، پستی، وابستگی بچیزهای جسمانی
دفع، وازنش، تنفر، بیزاری، رد
حالت دفع، دفع شدنی
تغییر ناگهانی، ردع، تنفر شدید، جابجا شدن درد، انحراف درد، جابجا ساختن درد سایر معانی: اشمئزاز، بیزاری شدید، دلزدگی زیاد، رمیدگی، چندش، (نادر) عقب نشینی، پس کشی، دگرگونی ناگهانی (عقیده یا احس ...
ننگ اوری، رسوایی، عار، قباحت، زشتی