[عمران و معماری] شبکه سیمی جوش شده
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[نفت] لوله ی درزجوش
جوشکار [مهندسی مواد و متالورژی] کسی که عمل جوشکاری را بهصورت دستی انجام میدهد
واژههای مصوب فرهنگستان
جوشکار، ماشین جوشکاری سایر معانی: weldor جوشکار [مهندسی گاز] جوشکار
جوشکاری [مهندسی مواد و متالورژی] فرایند اتصال فلزات به یکدیگر ازطریق ذوب دو فلز و انجماد آنها با یا بدون کمک آلیاژ واسط یا پُرکُن
[عمران و معماری] دستگاه جوش
[برق و الکترونیک] قوس جوشکاری
مولد جوشکاری [مهندسی جوشکاری و آزمایشهای غیرمخرب] مولدی که برای تأمین جریان الکتریکی جوشکاری به کار میرود
[زمین شناسی] پودر جوشکاری.پودر لازم جهت لحیم کاری
منبع تغذیه جوشکاری [مهندسی جوشکاری و آزمایشهای غیرمخرب] دستگاهی برای تأمین ولتاژ و جریان مناسب برای جوشکاری
[عمران و معماری] فرایند جوشکاری
جوشمان [جوشکاری و آزمایشهای غیرمخرب] مجموعۀ سرهمشدۀ قطعات براثر جوشکاری