سرگردان بودن، منحرف شدن، اواره بودن سایر معانی: ( بی هدف ) حرکت کردن، پرسه زدن، پلکیدن، (با بی خیالی) راه رفتن، یالم یالم رفتن، خرامان رفتن، (معمولا با: off) گمراه شدن، گم شدن، کج راه شدن، ( ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
(افسانه ی قرون وسطی ) یهودی سرگردان
نقطۀ سرگردان [ریاضی] فرمولدار
واژههای مصوب فرهنگستان
سفرشیفتگی [گردشگری و جهانگردی] علاقۀ مفرط به دیدار از مکانها یا آشنایی با فرهنگهای جدید و کلا ناشناختهها
عنتر
[زمین شناسی] از اقسام خاکهای لیمون دار
[حقوق] عدم صلاحیت، فقد صلاحیت، تجاوز از حدود اختیارات
دبیریانویسنده لازم است
بی جرات، بی دل
ازعقل ناقص، بیخرد [حقوق] سفیه، ناقص العقل
عیاش، بازیگوش، حرف نشنو، عیاش، سر بهوا، جسور، گستاخ، سرکش، بی ترتیب کردن، افراط کردن، گستاخ شدن، شرور شدن، شهوترانی کردن سایر معانی: (در اصل) بی انضباط، شیطان، کنترل ناپذیر، مهارنکردنی، تخس، ...
رجوع شود به: waney، waney رو بزوال، کاهش یافته، رو بنقصان