خود رو، اتومبیل، ماشین متحرک خودکار، ماشین خودرو سایر معانی: ماشین سواری، خودرو (سواری نه باری)، اتومبیل راندن، اتومبیل سوار شدن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[عمران و معماری] استفاده از اتومبیل - کاربری اتومبیل
خوداصلاحی [زیستشناسی - پروتگانشناسی] فرایندی که در آن یک پروتئین گروههای جانبی آمینواسیدهای خود را تغییر میدهد
واژههای مصوب فرهنگستان
[ریاضیات] خودسان
[زمین شناسی] خودریخت، همشکل، خوسانی، خودشکل کانی هائی که شکل بلورین خود را بطور کامل ویا بطور جزئی که به صورت سطوح بلورین هموار در درون سنگ های موجود قرار دارند [ریاضیات] خودسانی، خودریخت، ه ...
[ریاضیات] اتحاد خودسانی
[ریاضیات] خودسانی مدول، اتومرفیسم مدول
خودبخود، خود مختار، ارادی، منسوببه دستگاه عصبی خودکار سایر معانی: خودبه خود، غیر ارادی، ناارادی، خودکار، وابسته به (یا تحت فرمان)دستگاه عصبی خودکار، مستقل، زیست شناسی ارادی، عمدی ...
خودگردان [روانشناسی] در فرد و جامعه، ویژگی فرد یا جامعهای که دارای خودگردانی است
[حسابداری] بخشهای مستقل
[صنعت] نگهداری و تعمیرات خودگردان (مستقل) - سیستمی که در آن انجام نگهداری و تعمیرات دستگاه بر عهده خود اپراتور دستگاه انجام می پذیرد.
[برق و الکترونیک] سیستم خود مختار [ریاضیات] دستگاه خودگردان