[ریاضیات] فضای فشرده
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کشور گردوار [جغرافیای سیاسی] کشوری که فاصلۀ مرکز جغرافیایی آن تا نقاط مختلف مرزیاش تفاوت قابلِتوجهی نداشته باشد
واژههای مصوب فرهنگستان
فشرده سایر معانی: فشرده کردن، جمع و جور، بهم پیوسته، پیمان، معاهده، متراکم بهم فشردن، بهم متصل کردن، ریز بافتن
[عمران و معماری] پوشش با خاک کوبیده
[عمران و معماری] حجم متراکم شد
تراکم [حملونقل درونشهری - جادهای] فشردگی ذرات خاک
[زمین شناسی] چین تراکمی یک نوع چین تقریبا همزمان با رسوبگذاری که در اثر تراکم یا فشردگی تفریقی مواد رسوبی بر روی سنگ مقاوم تر، یک ساختمان زیر سطحی مانند یک تپه دفن شده یا یک چین یا گسل فعال ...
[عمران و معماری] چکش تراکم [زمین شناسی] چکش تراکم
[زمین شناسی] شاخص فشردگی
کالبد
compressing expanding کامپیوتر : انبساط تراکم [کامپیوتر] انبساط تراکم [برق و الکترونیک] فشرده - بازسازی فرایند متراکم ساختن یا کاهش گستره ی دینامیکی سیگنال موسیقی یا صدا ( نوعاً در محل فرستن ...
راهی که ازعرشه باطاق کشتی میرود