مِه [علوم جَوّ] هواآبی حاصل از تجمع قطرکهای ریز مرئی آب معلق در هوا
واژههای مصوب فرهنگستان
تیرگی، مه، مه سفید، ابهام، تیره کردن، مه گرفتن، مه الود بودن سایر معانی: هر چیز مه مانند، غبار، دود، ابر، میغ، ماغ، تزم، سرگشتگی، گیجی، گیج کردن، متحیر کردن، سردرگم کردن، سر درنیاوردن، مه گر ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
توده ی مه (به ویژه اگر از راه دور در دریا دیده شود)، مه انباشت، توده مه که ازدور دردریا نمودارباشد، سراب دریایی [آب و خاک] کناره مه
[عمران و معماری] عمل آوردن با مه
مِهزدایی [علوم جَوّ] فرایندی که در آن مِه طبیعی با گرم کردن سطح زمین یا افشاندن آب یا یخافشانی در مِه اَبَرسرد پراکنده میشود ...
[آب و خاک] مه زائی
[سینما] صافی مه ساز - فیلتر ایجاد کننده اثر مه - فیلتر ایجاد کننده مه - فیلتر مه - فیلتر مه ساز
[آب و خاک] افق مه
روزنه ی نور (نقطه ی درخشانی که پیش از برطرف شدن مه گرفتگی گاهی در افق نمایان می شود)، روشنایی کم که درهنگام مه گرفتگی نزدیک افق دیده میشود
fog : مه، ابهام
مه الود بودن
[زمین شناسی] نوعی کانی - فرمول شیمیایی: CaAl(PO4)(OH)2•(H2O) - وجه تسمیه : از نام Forrest. F. Fogg (1920-), mineral collector